زینب علیهاالسلام زینت پدر

محتواها

  • برگزاری نشست اخلاقی با عنوان « روش و منش حضرت علی علیه السلام در ایجاد وحدت در جامعه و نحوه الگوگیری طلاب در این زمینه از آن حضرت»
  • سلسله کارگاه های پایان نامه نویسی
  • میزگرد علمی با عنوان: « چالش های فرزند آوری طلاب » در رفسنجان
  • آسیب شناسی رفتاری بانوان طلبه در امر پوشش و آراستگی
  • برگزاری مراسم گرامیداشت سومین سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
  • برگزاری جلسه هم اندیشی ارتقابخشی خادمیاران خواهر رضوی
  • جلسه هم اندیشی اساتید و معاونان موسسه آموزش عالی حضرت زینب کبری علیهاالسلام رفسنجان
  • فعالیت#مجموعه_مردمی_مهدی_زهرا
  • میلاد کریم اهل بیت علیهم السلام
  • ماه مبارک رمضان پاک کننده
  • میلاد حضرت امام حسن علیه السلام در مهدکودک زادالمعاد
  • دعای جوشن کبیر
  • رمضان ماه خدا
  • رمضان ماه خدا
  • تسلیت درگذشت سرکارخانم فریده داوودی
  • چهلمین فجر انقلاب اسلامی
  • عالمان دین
  • استاد محبوب من،معلم،
  • عزیز زهرا علیهاالسلام
  • ظلم به اهل بیت/تخریب بقیع
  • خانه 
  • آیا تأخیر در فرج موجب قساوت قلب می‏شود؟ 
  • تماس  
  • http://www.sistani.org/ 

شیرزنان هشت سال دفاع مقدس

28 مهر 1393 توسط نقشبند بازار نو

شیر زنان 8 سال دفاع مقدس


وقتی حرف از جنگ می شود و آن دلاوری ها و استقامت را یاد می کنیم نمی شود به آسانی از کنار اسم شیر زنان کشورمان گذشت .

همان زنانی که سالها نقش مادری خودشان را به نحو احسن اجرا کردند و امثال همت ها ، باکری ها ، خرازی ها ، باقری ها و … را تربیت کردند که هر کدام از آن سرداران و شهدا ، یک اسطوره واقعی برای این مرز و بوم شدند

همان زنانی که همسر و همراه خیلی از این شهدا و جانبازان و رزمندگان بودند و یک تنه زندگی را سر و سامان دادند تا همسرانشان با خیال راحت بتوانند در جبهه حماسه خلق کنند .

همان زنانی که در پشت جبهه نقش بسزایی در کمکهای مردمی به جبهه ها را داشتند. یک عده دیگر از این شیر زنان هم بودند که بنا به موقعیت و اتفاقات در خود صحنه جنگ و پا به پای بقیه رزمندگان حضور داشتند و اسمشان برای همیشه در تاریخ این کشور ثبت شد.

شهدا و جانبازان زن که تعدادشان در کشورمان هم کم نیست و بعضاً در کنار خودمان زندگی می کنند و شاید خیلی از ماها خبر نداشته باشیم که کی بودند و چکار کردند .

لذا قصد دارم گوشه هایی هر چند کوچک از عظمت و بزرگی شیر زنان کشورمان در دفاع مقدس را در قالب خاطره بیان نموده تا ادای دینی هر چند کوچک به ایشان کرده باشیم .

 

1) روبروی‌ مسجد جامع‌ ، مطب‌ دکتر شیبانی‌ بود که‌ تبدیل‌ شده‌ بود به‌ محل‌ تجمع‌ جمعی‌ از خواهران ‌. آن‌جا هم‌ محل‌ مداوای‌ مجروحین‌ بود هم‌ انبار مهمّات‌ و هم‌ محل‌ استراحت‌ خواهران‌. بعضی‌ از آقایان‌ و از جمله‌ شیخ‌ شریف‌ ، دکتر شیبانی‌ را مجاب‌ کرده‌ بودند که‌ مطب‌ را از ما پس‌ بگیرد و ما مجبور شویم‌ از شهر برویم‌. ما هم‌ جلوی‌ مطب‌ تحصّن‌ کردیم‌. شیخ‌ شریف‌ آمد. ما گفتیم‌ بالاخره‌ این‌ شهر نظافت‌ می‌خواهد، غذا می‌خواهد، کارهای‌ پشتیبانی‌ می‌خواهد. شما مگر چه‌قدر نیرو دارید که‌ این‌ کارها را بکنید. او بعد از صحبت‌ قانع‌ شد و اجازه‌ داد ما بمانیم‌ . « زهرا حسینی »

2) به علّت درگیریهای فشرده و نگهبانی های شبانه ، فرصتی برای تعلیم نظامی بقیه‌ی خواهران نبود. ناچار شب‌ها با همان تعلیمات مختصر ، دو ساعت به خط مقدّم جبهه می‌رفتیم و دفاع می‌کردیم. آن‌جا وضع خیلی فرق می‌کرد. خمپاره مثل باران می‌بارید. از چپ و راست گلوله می‌زدند. تا آن لحظه نه خمپاره دیده بودیم نه می‌دانستیم خمسه‌خمسه چیست. بچّه‌‌ها پا به پای هم و با جان می‌جنگیدند. ایثار و فداکاری در مرز، مرزی نداشت. یکی دو روز بعد برادر جهان‌آرا حفاظت از مهمّات را به ما سپرد. « سکینه حورسی »

3) وقتی رادیو اعلام کرد در پلیس راه احتیاج به کمک است، من و تعدادی از بچّه‌ها به آن‌جا رفتیم و کوکتل مولوتف درست کردیم، گونی‌ها را پر از شن کرده و در نقاط حساس می‌چیدیم. هر کس به نوعی کمک می‌کرد. اوضاع هر لحظه بدتر می‌شد. تعدادی از خواهران را به پادگانی که در آن دوره‌ی نظامی دیده بودیم، بردند. ما و بقیه‌ی خواهرها به مسجد برگشتیم و پس از تقسیم کارها مشغول کمک شدیم. شب‌ها روی پشت بام با اسلحه‌ی‌ ام ـ یک نگهبانی می‌دادیم و هر چند ساعت یک بار، پُست‌مان را عوض می‌کردیم. « نوشین نجار »

4) به‌ ما خبر دادند که‌ در منطقه‌ی‌ پلیس‌ راه‌ ، جنازه‌‌‌ی یکی‌ از شهدا روی‌ زمین‌ مانده است ‌. من‌ تصمیم‌ گرفتم‌ هرطور شده‌ بروم‌ و جنازه‌ را به‌ قبرستان‌ منتقل‌ کنم‌. از طرفی‌ عوامل‌ دشمن‌ و ستون‌ پنجم‌ در شهر پراکنده‌ بودند و ممکن‌ بود به‌ من‌ صدمه‌ برسانند. برای‌ همین‌ سه سرباز را با خود بردم‌ و با هر زحمتی‌ بود، بالای‌ سر شهید رسیدیم‌. چند روز از شهادتش‌ می‌گذشت‌. ترکش‌ شکمش‌ را پاره‌ کرده‌ بود و امعا و احشایش‌ به‌آسفالت‌ چسبیده‌ بود؛ به‌طوری‌ که‌ وقتی‌ برش‌ گرداندیم،‌ صدای‌ جزجز بلند شد. سربازان‌ گفتند نمی‌شود او را عقب‌ برد، چون‌ روده‌هایش‌ پخش‌ شده‌ بود. اما من‌ اصرار کردم‌. گفتند باید چیزی‌ باشد که‌ جنازه‌ را در آن‌ بپیچیم‌ و ببریم‌. هرچه‌ گشتیم،‌ چیزی‌ پیدا نکردیم‌ و من‌ ناچار چادرم‌ را درآوردم‌، شهید را روی‌ چادر گذاشتیم‌ و به‌ عقب‌ منتقل‌ کردیم‌. البته‌ روسری‌ داشتم‌. وقتی‌ برگشتم‌ رفتم‌ و چادر مادرم‌ را گرفتم‌ و این‌ تنها روزی‌ بود که‌ من‌ برای‌ چند ساعت‌ بدون‌ چادر بودم‌. « زهرا حسینی »

5) به هر زحمتی بود، خودم را به بیمارستان رساندم. چه می‌دیدم؟ زنان و مردان بی دست و پا، پیکرهای بی‌سر، پاره‌های گوشت، کودکان زخمی و نیمه جان. مشغول شدم. من که حتی تحمّل دیدن یک جراحت ساده را نداشتم، حالا تا مُچ پا توی خون بودم . خواهرم (شهناز) را دیدم و جلو رفتم. اما او بی توجه به من کار می‌کرد. در چهره‌ی تمام بچّه‌ها فقط درد و اندوه بود. مدام زخمی و شهید می‌آوردند. بیش‌تر آن‌ها از طالقانی و پایین شهر بودند . با این‌که بی خوابی و تلاش و اضطراب توانم را گرفته بود، باید می‌ماندم. احتیاج به کمک بود. صبح با خواهری برای نماز رفتیم. خیلی از مادران و زنان، شهدا را می‌شستند. فرزندان یک‌دیگر را ، بچّه‌های خودشان را ، اشک می‌ریختند و می‌شستند. بعضی هم قبر می‌کندند . چند روز بعد که خواهرم شهید شد و می‌خواستیم او را دفن کنیم، جلوی مسجد جامع برادرم حسین را دیدم. به او گفتم: بیا می‌خواهیم شهناز را دفن کنیم. گفت: من نمی‌آیم! عراقی‌ها از دروازه‌ی شهر وارد شده‌اند و جنگ تن به تن شروع شده است . آن‌جا بیش‌تر به من احتیاج است . آخر سر هم مادرم با دست‌های خودش خواهرم را در قبر گذاشت . « شهلا حاجی‌شاه »

6) عراقی‌ها در ورودی‌ گمرک‌ را به‌ شدّت‌ زیر آتش‌ داشتند. یک‌ نفر کنار این‌ در مجروح‌ افتاده‌ بود. به‌ هر زحمتی‌ بود پانسمانش‌ کردم‌ و آن‌ برادر و خواهر وطن‌خواه‌ که‌ با هم‌ بودیم‌ مجروح‌ را سوار جیپ‌ کردند و به‌ عقب‌ بردند. من‌ ماندم‌ تنها . امکان‌ داشت‌ هر لحظه‌ اسیر بشوم‌. چرا که‌ صد ، صد و پنجاه متر بیش‌تر با عراقی‌ها فاصله‌ نداشتم‌ . از دور دیدم‌ یک‌ نفر با لباس‌ سبز که‌ مخصوص‌ عراقی‌ها بود، نزدیک‌ می‌شود . آمد نزدیک‌ ، دیدم‌ از بچّه‌های‌ خرمشهر است.‌ به‌ من‌ گفت:‌ نمی‌ترسی‌؟ گفتم‌: اگر می‌ترسیدم‌، این‌جا نبودم‌. « زهره‌ فرهادی‌ »

7) از نهم مهر دیگر رفتن به قبرستان ممکن نبود. ناچار جنازه‌ها را به شهرهای دیگر می‌فرستادیم. شهدا را درون نایلون با لباس خودشان دفن می‌کردیم، چرا که آبی برای غسل و پارچه‌ای برای کفن نداشتیم. پس از دفن، تیمم می‌کردیم و بالای سرشان نماز می‌خواندیم. بچّه‌ها غریبانه شهید می‌شدند و اکثرشان گُمنام می‌ماندند. « بهجت صالح پور »

8) یک‌ روز مهدی‌ آلبوغبیش‌ آمده‌ بود که‌ به‌ ما سر بزند. گفت‌: این‌جا خطرناکه‌ ، نباید شب‌ها این‌جا بخوابید چون‌ تو گوشه‌ و کنارش‌ مهمّات‌ انبار کردیم‌. بروید بلوار روبرو برای‌ خودتان‌ خندق‌ و گودال‌ بکنید و مستقر بشید تا هم‌ در امان‌ باشید و هم‌ مواظب‌ باشید که‌ منافق ها برای‌ بردن‌ مهمّات‌ نیاند ‌. ما در آن‌ زمان‌ نمی‌دانستیم‌ مهمّات‌ تا چه‌ حدّی‌ خطرناک‌ است‌. حتی‌ روی‌ صندوق‌های‌ فشنگ‌ می‌خوابیدیم‌. آلبوغبیش‌ می‌گفت :‌ روی‌ صندوق‌ها نخوابید ‌. اگر یک‌ تیر به‌ شما یا به‌ این‌ صندوق‌های‌ فشنگ‌ بخوره ‌، همه‌تون‌ می‌رید‌ هوا. « سهام طاقتی »

9) سرویس‌ بهداشتی‌ مسجد جامع‌ به‌ دلیل‌ ازدحام‌ نیرو، چندان‌ وضعیت‌ مطلوبی‌ نداشت‌. برای‌ همین‌ هر روز برای‌ تمیز کردن‌ آن‌ اقدام‌ می‌کردیم‌. باور کنید اگر خانه‌‌ی خودمان‌ بود، این‌ کارها را نمی‌کردیم‌. اما میدان‌ ، میدان‌ دیگری‌ بود. تا زانو توی‌ کثافت‌ می‌رفتیم‌، دستمان‌ را فرو می‌بردیم‌ و چاه‌ را تمیز می‌کردیم‌. برایمان‌ خیلی‌ سخت‌ بود، اما حفظ‌ شرف‌ و دین‌ اجازه‌‌ی تردید به‌ ما نمی‌داد. باید هر کاری‌ که‌ از دست‌مان‌ برمی‌آمد ،می‌کردیم‌. « زهرا حسینی »

10) من‌ و زهره‌ قبل‌ از رسیدن‌ به‌ گمرک‌ از ماشین‌ پایین‌ پریدیم‌. عراقی‌ها تا گمرک‌ رسیده‌ بودند و ما برای‌ دفاع‌ رفته‌ بودیم‌. می‌خواستیم‌ تا آن‌جا که‌ سلاح‌ و مهمّات‌ داریم،‌ بجنگیم‌. مسافتی‌ را زیگزاگ‌ رفتیم‌. از بشکه، کارتن‌ و جعبه‌های‌ چوبی‌ خیلی‌ بزرگ‌ به‌ عنوان‌ سنگر استفاده‌ می‌کردیم‌ و برای‌ هم‌ خط‌ آتش‌ می‌بستیم‌ یعنی‌ برای‌ جلو رفتن‌ بچّه‌ها و کم‌ شدن‌ حجم‌ تیراندازی‌ دشمن‌ اسلحه‌ را روی‌ رگ‌بار می‌گذاشتیم‌ و از بالای‌ سر بچّه‌هایی‌ که‌ دولا دولا جلو می‌رفتند، به‌ طرف‌ دشمن‌ تیراندازی‌ می‌کردیم‌ تا آن‌ها راحت‌تر بتوانند تغییر موضع‌ بدهند. سنگر به‌ سنگر جلو رفتیم‌ تا به‌ جایی‌ رسیدیم‌ که‌ ریل‌ راه‌ آهن‌ بود . ریاض‌ بدون‌ هماهنگی‌ جلو رفت ‌. یکی‌ از بچّه‌ها به‌ دنبالش‌ رفت‌ و بعد از چند دقیقه‌ خبر آورد که‌ ریاض‌ تیر خورده‌ و زمین‌ افتاده‌ است‌ . « سهام طاقتی »

برای شادی روح ملکوتی امام شهدا (ره) و روح مطهر شهدا ، صلوات

أللّهُمَ صَلّ عَلَی مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّد وَ عَجّل فَرَجَهُم

 

منبع:سایت بهترین

عباسعلی ایزدی مقدم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: گل گشت لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

زینب علیهاالسلام زینت پدر

نحوه نمایش نتایج:

Random photo

برگزاری جلسه هم اندیشی ارتقابخشی خادمیاران خواهر رضوی

محتواها

  • برگزاری نشست اخلاقی با عنوان « روش و منش حضرت علی علیه السلام در ایجاد وحدت در جامعه و نحوه الگوگیری طلاب در این زمینه از آن حضرت»
  • سلسله کارگاه های پایان نامه نویسی
  • میزگرد علمی با عنوان: « چالش های فرزند آوری طلاب » در رفسنجان
  • آسیب شناسی رفتاری بانوان طلبه در امر پوشش و آراستگی
  • برگزاری مراسم گرامیداشت سومین سالگرد شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
  • برگزاری جلسه هم اندیشی ارتقابخشی خادمیاران خواهر رضوی
  • جلسه هم اندیشی اساتید و معاونان موسسه آموزش عالی حضرت زینب کبری علیهاالسلام رفسنجان
  • فعالیت#مجموعه_مردمی_مهدی_زهرا
  • میلاد کریم اهل بیت علیهم السلام
  • ماه مبارک رمضان پاک کننده
  • میلاد حضرت امام حسن علیه السلام در مهدکودک زادالمعاد
  • دعای جوشن کبیر
  • رمضان ماه خدا
  • رمضان ماه خدا
  • تسلیت درگذشت سرکارخانم فریده داوودی
  • چهلمین فجر انقلاب اسلامی
  • عالمان دین
  • استاد محبوب من،معلم،
  • عزیز زهرا علیهاالسلام
  • ظلم به اهل بیت/تخریب بقیع
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس